ای ابتلای جهانی تو را کجای دلم بگذارم وقتی دلی به پری این دارم...وقتی اینقدر دلم خالی است؟
ای ابتلای جهانی تو را چگونه دشمن بدارم وقتی که تو همه مردم جهان را فرستادهای به خلوت؟ وقتی همه هیاهوهای مدرن را مثل لباس کثیفی از تن بشر در آورده ای....فوتبال ...این بادشدهی جهانی" همه چیز در پی هیچ" را کردهای توی قوطی....سینما را ....کارناوال را ....زدهای تمام سرگرمیهای بشر را کله پا کردهای ....و شیخی گفت این که جماعات و هیاتها و روضهها را هم زودتر از خیلی چیزهای دیگر تعطیل کردهای شاید علتش
کره الله انبعاثهم فثبطهم و قیل القعدوا مع القاعدین...باشد
خلاصه اش میشود این که چگونه تو را دشمن بدارم ...که شاید تو را فرستاده اند با این پیام برای بشر که:
ای بشر خودسر بی رحم که جلوی چشمت غزه و یمن سالهاست جان میکند....نخواستم...نمازها و دعاهایت را نخواستم....برو بنشین سر جایت....دلم از دست تو گرفته است! اگر کاملا از تو ناامید نشده باشم!
ای ابتلای جهانی با همه تن آسانیها و تعطیلیها که برای من و بیشتر مردم درست کردی، چطور دوستت بدارم وقتی مردمان باصفا و پیران صاحب نفس ما را در کام میکشی؟ وقتی کاسبیهای کوچک را بر باد میدهی...وقتی هراس میاوری...مدرسهها را میبندی
ای ابتلای جهانی با تو چه کنم؟
وقتی ابر کاسبهای جهان تو را دقیق برای تیغ زدن جهانیان نشانه رفته اند....
وقتی هیچ بالا و پستی را بی نصیب نگذاشته ای
وقتی در موردت سرگردانند در حالیکه مدعی اند میشناسندت
ای ابتلای جهانی دانستم..آمدهای مضطر پیدایم کنی...مثل تازه که از مادرم زاده بودم....که راز و نیازم...سخنرانی ام تئوری پردازی و چاره سازیم همه و همه توی گریهی مضطرانه ام خلاصه شده بود....
تو توبهای هستی ..برای جهان از خود به در شده امروز...برای بشر عاقل همه چیز دان امروز....
تو "نمیدانم "بزرگ بشر هستی....برای بشارت دانستیهایی که سقف فلک را در خواهند شکافت....
تو "نمیتوانم "بزرگ بشر هستی ....برای بازیافتن تمام قوایی که در تن ضعیف و سرشار از شگفتی او خزانه شده است....
تو جدیدی و ببخش که حواسم به اندازه کافی به این تازگی و معجزه گی تو نیست...
تو پیامبری هستی که ایمان آوردن به تو اختیاری است....
تو راز ی